دغدغه زنده ماندن

به گزارش وبلاگ سوئیچ دستی، مجموعه واکینگ دد (The Walking Dead) در سال های اخیر به شکل های متفاوتی در صنعت سرگرمی ظاهر شده و توانسته همیشه نام خود را به عنوان یکی از پیروز ترین برندهای صنعت حفظ کند. این مجموعه در ابتدا کار خود را به عنوان یک کتاب کمیک آغاز کرد و سپس با سریال معروف شبکه AMC راهی تلویزیون ها شد و پیروز شد به شهرت چشم گیری برسد و نامی برای خود دست و پا کند. پس از پیروزیت سریال، دیگر همه جا نام واکینگ دد به چشم می خورد. در اصل سریال واکینگ دد آنقدر خوب عمل کرد - حداقل فصل های اول آن - که منبع اقتباس خود را زیر سایه برد. خیلی از افرادی که سریال واکینگ دد را برای اولین بار تماشا کردند هیچ چیزی از کمیک های آن نمی دانستند و عده ای هم پس از تماشای چند فصل اول سریال شبکه AMC به سراغ کمیک ها رفتند و آن ها را خواندند. اگر به یاد داشته باشید می دانید که در آن موقع محبوبیت و شهرت واکینگ دد از سری فیلم های مارول و انتقام جویان چیزی کم نداشت. در این بین صنعت بازی های ویدیویی به شکل محسوسی از نبود یک بازی قابل قبول بر اساس کمیک ها رنج می برد.

دغدغه زنده ماندن

در ابتدا تعدادی شرکت و سازنده سعی کردند با استفاده از محبوبیت کاراکترهای سریال و نام آن ها بازی هایی با همین عنوان روانه بازار نمایند. با این حال، آن آثار آنقدر وضعشان خراب بود و ایراد داشتند که بعید می دانم کسی نام آن ها را به یاد داشته باشد. جدا از این، تمامی بازی نماینده های قدیم می دانند که باوری در صنعت بازی وجود دارد که می گوید اصولا ساخت یک بازی بر اساس فیلم و بالعکس جواب نمی دهد و محصول نهایی در اکثر مواقع حتی ارزش بازی یا تماشا کردن هم ندارد. با این اوصاف کم تر استودیویی تمایل داشت حتی با وجود محبوبیت مجموعه واکینگ دد سراغ آن برود و دست به خلق اثر کاملا جدیدی بزند. بعد از چند کوشش ناپیروز، نهایت در سال 2012 استودیویی با نام تل تیل گیمز (Telltale Games) با عرضه یک اقتباس غیرمستقیم از کمیک های واکینگ دد در قالب یک بازی سریالی، کل صنعت بازی را یک زلزله کشنده روبرو کرد. پیروزیت فصل اول سری بازی های واکینگ دد در حدی بود که راستا استودیو تل تیل پس از آن متحول شد و به صورت کلی تر یک بازار جدید برای بازی های ماجراجویی انتخاب محور ایجاد شد. در سال 2012 بازی واکینگ دد پیروز شد تا به عنوان بهترین بازی سال انتخاب گردد و میلیون ها بازی نماینده را به سوی خود جذب کند.

شروع یک دوره جدید

می توان گفت در زمانی که فصل اول بازی واکینگ دد منتشر شد، صنعت بازی پیش از آن چیزی شبیه به آن را ندیده بود. اولین مشخصه بازی انتشار آن به صورت قسمت های جداگانه و اپیزودی بود؛ موضوعی که هم اکنون به عنوان یکی از سبک های رایج ارائه و انتشار یک بازی شناخته می گردد و تقریبا دیگر کسی با آن مسئله ای ندارد. ویژگی بعدی به سبک بازی و روند آن مربوط می گردد. بازی های واکینگ دد و مشخصا استودیو تل تیل از روایت چند شاخه ای استفاده نمایند. استودیو تل تیل خالق این سبک روایت و گیم پلی نیست و ما حتی پیش از آن هم در صنعت بازی موارد مشابه آن را دیده بودیم. با این حال، فصل اول واکینگ دد کاری کرد تا پتانسیل این دسته از بازی ها و آثار شبیه ساز پیاده روی که امروزه می شناسیم به همگی ثابت گردد. جدا از این، در بازی های واکینگ دد عملا گیم پلی خاصی وجود ندارد. روند بازی های تل تیل به صورت خلاصه ترکیبی از المان های آثار سبک ماجراجویی ولی به شکل بسیار محدودتر است. به طوری که در طول ساعاتی که مشغول تجربه بازی هستید، بیشتر از اینکه با دشمنان درگیر شوید یا معماها را حل کنید، در حل صحبت کردن و حرف زدن با کاراکترها هستید.

همان طور که گفتیم، ترکیب این دو ویژگی و پیروزیت فصل اول بازی باعث شد تا کل صنعت یک تکانی بخورد. پس از آن، استودیوی تل تیل به صورت خیلی جدی کار روی دنباله بازی را شروع کرد و در عین حال ساخت چند پروژه دیگر را هم با همین حال و هوا بر عهده گرفت. در همین زمان استودیوهای دیگری هم با استفاده از فرمولی که تل تیل به آن ها نشان داده بود، شروع به ساخت و توسعه آثار مختلفی کردند. بازی هایی مثل Life is Strange در واقع دنباله روی راهی هستند که استودیو تل تیل آن را افتتاح کرد. با این حال طولی نکشید که داستان های جذاب تل تیل و روایت درگیرنماینده آن ها جای خود را به بازی هایی دادند که بیش تر مثل یک فست فود برای رفع گشنگی هواداران استودیو بودند. با این همه، بعد از گذشت سال ها هنوز نمی توان سری بازی های واکینگ دد - به خصوص فصل اول - و پیروزیت های استودیوی تل تیل را نادیده گرفت. تل تیل بازی های زیادی در کارنامه خود دارد؛ بعضی از آن ها عملکرد خوبی داشتند و بعضی از آن ها اصلا مورد قبول واقع نشدند. با این حال، به شکلی عجیبی نام واکینگ دد با استودیوی تل تیل گره خورده است.

فصل اول واکینگ دد اولین ساخته تل تیل نبود و آن ها قبلا بازی های زیادی ساخته بودند، ولی فصل اول واکینگ دد حکم تولد دوباره استودیو را داشت؛ تولدی که منجر به وجود آمدن آثاری دیگری هم شد. در اصل این طور بگویم که تل تیل با واکینگ دد شروع شد و با همان هم انتها یافت. بله، اگر اخبار را دنبال نموده باشید حتما می دانید که استودیو تل تیل مدتی قبل حین ساخت فصل آخر بازی واکینگ دد رسما اعلام ورشکستگی کرد و به کار خود انتها داد. در حال حاضر اعضای سابق استودیو در تیم های جدیدی مشغول به کار شده اند و روی آثار متفاوتی کار می نمایند. بنابراین، پیوند واکینگ دد و تل تیل به صورت دراماتیک واری شروع شد و در نهایت با یک تراژیک غمناک به انتها رسید.

در همین زمان استودیو اسکای باند گیمز به میان آمد و با خرید امتیاز رسمی بازی، هم ادامه فصل آخر را ساخت و هم تمام بازی های مجموعه را در قالب کالکشنی با نام Telltales The Walking Dead: The Definitive Series روانه بازار کرد. در ادامه مطلب علاوه بر آنالیز کالکشن و بهبودهای آن، به روند کلی سری و راستای که در این سال ها پیموده است نگاهی می اندازیم.

کامل، زیبا، اما سرشار از مشکل

معمولا یکی از مزیت هایی که این دسته از کالکشن ها دارند این است که فرصت خوبی فراهم می نمایند تا مجموعه کاملی از بهترین ساخته های یک استودیو را در یک بسته داشته باشید. اگر جزء دسته افرادی هستید که به هر دلیلی در زمان انتشار بازی های واکینگ دد نتوانستید آن ها را تجربه کنید، مجموعه The Definitive Series فعلا بهترین راهی است که می توانید آن ها را تجربه کنید. فصل اول تا چهارم همراه با قسمت ویژه 400 Days و بازی Michonne همگی در این مجموعه در دسترس هستند و می توانید بدون ترتیب خاصی تجربه شان کنید. علاوه بر این، در این مجموعه موسیقی های بازی، طرح های مفهومی، ویدیوهای پشت صحنه ساخت و… هم قرار دارند که تماشای آن ها در کنار تجربه بازی اصلی باعث می گردد تا بیشتر از قبل لذت ببرید.

با این همه، مهم ترین ویژگی کالکشن به بهبود گرافیک فصل های اول مربوط می گردد. به جز فصل آخر، گرافیک و نورپردازی تمامی فصل های مجموعه به شکل چشم گیری بهتر شده است. می توان گفت بازی ها همانند آخرین فصل مجموعه، یک حالت کمیکی به خود گرفته اند و تمامی محیط ها نسبت به قبل روشن تر شده اند. علاوه بر این، مدل کاراکترها هم نسبت به قبل پیشرفت نموده است و دیگر شاهد فرو رفتگی و مصنوعی بودن اعضای بدن آن ها نیستیم. نکته مهم تر این است که با وجود افزایش و بهبود گرافیک، بازی همچنان اتمسفر خاص خود را حفظ نموده است و این موردی تاثیری در تجربه آن نگذاشته است. این بهبودها شاید برای کسانی که تا به حال سری را تجربه ننموده باشند، جذاب باشد. گرافیک بازی در مقایسه با جدیدترین آثاری که از سبک هنری سل شید استفاده می نمایند، چیزی کم ندارد. با این حال، اگر در گذشته تمامی فصل ها را تجربه نموده اید این بهبودها در آن حدی نیستند که بخواهید برای خرید دوباره بازی ها 50 دلار هزینه کنید.

با تمامی خوبی هایی که گفته شد باید اعتراف کنیم که بازی همچنان مسائلی دارد و در بعضی از جنبه ها حسابی عقب مانده است. بگذارید اول سراغ مسئله ای که برویم که در چند روز اول انتشار مانع از اجرای بازی و تجربه آن می شد! در چند روز اول انتشار، به دلایلی تنها می توانستید ده گیگ اولیه بازی را دانلود کنید و باقی حجم آن غیرقابل دانلود بود. پس از دانلود ده گیگ اولیه که در واقع تنها شامل فصل اول بازی می شد، می توانستید وارد بازی شوید. با این حال، در این صورت هم امکان تجربه هیچ کدام از فصل ها وجود نداشت! لازم به ذکر است که این مشکل تنها محدود به یک گروه خاص از بازی نماینده ها نمی شد و هر کسی که بازی را در روز اول خریده بود نمی توانست آن را تجربه کند. بالاخره بعد از گذشت چند روز از انتشار رسمی بازی، بالاخره سازندگان با انتشار یک به روزرسانی این مشکل را حل کردند ولی در نهایت برای حل مشکل مجبور بودید تا بازی را از ابتدا و همراه با آپدیت جدید دانلود کنید.

فارغ از مشکل عجیبی که مانع از وارد شدن به بازی می شد، همان طور که بالاتر گفتیم بعضی محدودیت های عجیب و غریب باعث شده تا تجربه اثر در بعضی مواقع سخت و غیرقابل تحمل باشد. برای مثال، حتی با وجود بهبود گرافیک همچنان انیمیشن های بازی ایراد دارند و در بعضی مواقع به شکل مضحکی اشتباه و بریده بریده شده اجرا می شوند. علاوه بر این، سیستم کنترل و تنظیماتی که در اختیارتان قرار گرفته است با استانداردهای سال های اخیر به هیچ وجه جور در نمی آید. مثلا در نسخه ای که آن را تجربه کردیم - پلی استیشن4 - نمی توانید میزان حساسیت کنترلر و سرعت حرکت آن را افزایش دهید. با توجه به ماهیت گیم پلی در بعضی مواقع مجبور هستید تا واکنش سریعی داشته باشید و با استفاده از آنالوگ جهت بازی را به نقاط مختلفی تکان دهید ولی در چنین مواقعی سرعت بسیار کم کنترلر نمی گذارد واکنش سریعی نشان دهید.با این همه متاسفانه هنوز باگ های مسخره ای مثل غیب شدن اجسام و لود نشدن آن ها در بعضی از اپیزودها به چشم می خورد. این مسائل با توجه به وسعت و جزئیات و ریمستر بودن این نسخه اصلا پذیرفتنی نیستند و حداقل انتظار داشتیم که در این ریمستر تعدادی از بنیادی ترین مسائل آثار اصلی رفع گردد.

تصمیم با شماست

کل گیم پلی سری بازی های واکینگ دد را می توان در یک کلمه خلاصه کرد: انتخاب. در اصل وظیفه شما به عنوان کسی که بازی های واکینگ دد را تجربه می نماید این است که در هر لحظه انتخاب کنید که کاراکتر اصلی بازی باید چه کاری انجام دهد و چه بگوید. بنابراین بازی تا جایی که می تواند از ماهیچه تصمیم گیری تان کار می کشد و بعضی مواقع هم به سیم آخر می زند و ازتان می خواهد بین مرگ یا زندگی یک کاراکتر یکی را انتخاب کنید. اگر بازی های واکینگ دد صندلی امروز خود را دارند به این خاطر است که سازندگان سیستم انتخاب و تصمیم گیری را در قالب یک بازی سریالی به بهترین شکل ممکن ارائه نموده اند؛ هر چند سیستم انتخاب در مقایسه با آثار کسانی مثل دیوید کیج چندان عمیق و پیچیده نیست.

باور دارم یکی از دلایل پیروزیت بازی دقیقا به اپیزودیک و سریالی بودن آن مربوط می گردد. در اکثر اپیزودهای بازی - به خصوص فصل اول - بازی از یک ریتم و روند ثابت استفاده می نماید. در ابتدای هر اپیزود با یک اتفاق نفس گیر روبه رو می شوید که آدرنالین تان را به نقطه جوش می رساند. پس از آن، ریتم بازی کمی آهسته می گردد و فرصت دارید کمی در محیط کوچک بازی چرخ بزنید و با کاراکترها صحبت کنید و بیشتر آن ها را بشناسید. سپس در انتهای اپیزود باز هم با یک صحنه جذاب و سینمایی روبرو می شویم که مخاطب را ترغیب کند به سراغ اپیزود بعدی برود. در اصل سریال واکینگ دد هم از چنین ساختاری استفاده می نماید. در سریال معمولا هر قسمت با یک کلیف هنگر به انتها می رسد و این انتها بندی آنقدر مخاطب را درگیر می نماید که دلش می خواهد بلافاصله قسمت بعدی را تماشا کند. در بازی ها هم ما دقیقا چنین ساختاری سر و کار داریم، با این تفاوت که در اینجا شما به عنوان بازی نماینده وظیفه دارید اکثر دیالوگ های شخصیت را خودتان انتخاب کنید و در لحظه تصمیم بگیرید که بهترین کار ممکن کدام است. بنابراین جذابیت بازی ها می تواند خیلی بالاتر از سریال و هر فیلم دیگری برود.

با توجه به اپیزودیک بودن بازی، در بعضی مواقع تاثیر خیلی از انتخاب های تان در قسمت بعدی یا چند قسمت بعدتر خودش را نشان می دهد. راستش را بخواهید در سال 2012 و زمانی که سازندگان اعلام کردند می خواهند بازی را در قالب چند قسمت جداگانه منتشر نمایند شخصا از این ایده استقبال نکردم چرا که در آن موقع تقریبا تمام بازی ها در قالب یک بسته کامل روانه بازار می شدند. با این حال بعد از اینکه خودتان پای بازی می نشینید و آن را جلو می برید به وضوح متوجه می شوید که یکی از بهترین تصمیمات سازندگان همین مورد بوده است. جدا از انتخاب ها، گیم پلی سری بازی های واکینگ دد واقعا چیز اضافه تری به بازی نمایندگان ارائه نمی نماید و کل روند اثر در یک سری QTE ساده خلاصه شده است که مبارزات را هم شامل می گردد. اگر تا به حال این سبک را تجربه ننموده اید، بهترین توصیفی که می توان برای آن به کار برد این است که واکینگ دد را به عنوان یک فیلم تعاملی ببینید که در آن می توانید به عنوان ناظر و بازی نماینده راستا کاراکتر را به هر جهت که می خواهید پیش ببرید.

با این اوصاف مهم ترین قسمت بازی مربوط به زمانی می گردد که مشغول تصمیم گیری هستید. همان طور که بازی در ابتدای هر فصل بهتان می گوید، تک تک دیالوگ هایی که انتخاب می کنید روی روابط تان با سایر کاراکترها و آینده آن ها تاثیر مستقیمی دارد. این انتخاب ها گاهی پای خود را هم فراتر می گذارند و ازتان می خواهند بین دو کاراکتر تنها یک نفر را نجات دهید. احساسی ترین و دردناک ترین لحظات بازی هم دقیقا در چنین مواقعی خودشان را نشان می دهند؛ زمانی که واقعا به آخر خط می رسید و به عنوان بازی نماینده نمی دانید چه کاری باید انجام دهید و کدام کاراکتر را در کنار خود نگه دارید.

توهم انتخاب

یکی از مواردی که سری بازی های واکینگ دد را از سایر آثار مشابه متفاوت می نماید، انتخاب هایی است که در مقابل تان می گذارد. انتخاب هایی که بعضا انسانیت و شخصیت تان را به چالش می کشد و باعث می گردد به بدترین کارهای ممکن تن دهید. برای مثال در یکی از قسمت های فصل اول آذوقه تان به انتها می رسد و دیگر غذای کافی در اختیار ندارید. حال شما به عنوان بازی نماینده وظیفه دارید تا غذاهای باقی مانده را بین اعضای گروه تقسیم کنید. در این بین این انتخاب را دارید که یکی از غذاها را برای خود نگه دارید یا آن را به یک نفر دیگر بدهید. در این قسمت هر انتخابی که بکنید سایر کاراکترها متوجه آن خواهند شد؛ تعدادی از آن ها شما را درک می نمایند و عده ای هم از اینکه به آن ها غذا ندادید گله می نمایند. در فصل های مختلف بازی به مراتب این گونه انتخاب در مقابل تان قرار می گیرد. با این حال، نکته خیلی مهم اینجاست که انتخاب ها و تصمیماتی که در طول بازی می گیرید آن طور که در ابتدا خیال می کنید تاثیرگذار نیستند! برای مثال اگر بنا باشد یک کاراکتر در قسمت سوم کشته گردد، اصلا مهم نیست که چه تصمیمی در قبال او می گیرید و چه رفتاری با او خواهید داشت. در آخر او کشته خواهد شد. این موضوع حتی خودش را در مواقعی که باید از بین دو کاراکتر یکی را انتخاب و او را نجات دهید هم صدق می نماید. شاید در نگاه اول با نجات یک کاراکتر فرد دیگری درست مقابل چشمان تان کشته گردد. اما وقتی قسمت های بعدی را بازی و تمام می کنید، می بینید که همان کاراکتر در نهایت کشته خواهد شد.

بنابراین از لحاظ منطقی اصلا اهمیتی ندارد که در آن نقطه چه تصمیمی می گیرید، در نهایت هر دوی آن کاراکترها کشته خواهند شد. به عنوان یک بازی نماینده با دیدن چنین صحنه هایی واقعا دیگر اشتیاقی برای تجربه چندین باره بازی ندارم. اکثر انتخاب هایی که می کنید در بهترین حالت منجر به گفتن دیالوگ های متفاوتی می شوند یا اینکه کاراکترها در آینده به آن ها اشاره خواهند کرد. مثلا اگر در برخورد اول با یک کاراکتر حرف بدی بزنید، او حرف تان را به خاطر خواهد سپرد و در قسمت های بعدی به آن اشاره خواهد نمود. اما این اشاره کردن فقط به چند خط دیالوگ اضافه تر محدود می گردد. قرار نیست اتفاق خاصی در داستان بیوفتد. در واقع تصمیم هایی که می گیرید هیچ تاثیری روی سناریو و انتها بازی ندارد. در آخر همه از نقطه A به B می رسند. حالا شاید روند بازی شما به شکلی پیش برود که از نقطه A به C ، D و E بروید و در نهایت باز هم به B برسید.

بنابراین برخلاف آن چیزی که در ابتدای بازی فکر می کنید همه چیز در کنترل شما قرار ندارد. در طول زمانی که بازی را تجربه کردم بارها پیش می آمد که دلم می خواست جان فلان کاراکتر را نجات دهم و مدت بیش تری در کنار او باقی می ماندم. ولی متاسفانه در بعضی صحنه ها مجبور هستید آن چیزی که نویسنده ها نوشته اند را قبول کنید و طبق آن پیش بروید. با تمامی این مسائل باید اعتراف کرد که واکینگ دد به صورت کلی یک داستان بی نظیری دارد که مشابه آن را نمی توانید به این راحتی ها پیدا کنید. مطمئن باشید داستان دو فصل اول بازی آنقدر احساسی پیش می رود و چنان ارتباطی با کاراکترها برقرار می کنید که اشک تان را در می آورد!

دلم برایت تنگ می گردد

راستش را بخواهید تا سال گذشته و پیش از تجربه بازی Life is Strange به بازی هایی که اساس شان را تصمیمات و انتخاب بازی نماینده ها تشکیل می دهند علاقه زیادی نداشتم. به همین دلیل در زمانی که بازی های واکینگ دد برای اولین به بازار آمدند بعد از مدت کوتاهی بیخیال تجربه شان شدم چون اساسا نمی توانستم با این سبک آثار کنار بیایم. با این حال عرضه این کالکشن فرصتی را به وجود آورد که با تمام مقاومتم شانس دوباره ای به بازی دهم. باید بگویم تجربه دوباره آن هم در قالب با تمام محتوایی که این کالکشن در خود جای داده است بسیار لذت بخش بود. ریتم بازی بسیار کند است و محیط ها هم در محدودترین شکل ممکن طراحی شده اند، با این حال آن چیزی که واکینگ دد در اجرای آن پیروز عمل می نماید روایت یک داستان احساسی و کاراکترهایی است که به بهترین شکل ممکن معرفی می نماید. اصلا مهم نیست از این دسته بازی ها لذت می برید یا نه، اصلا مهم نیست داستان بازی ها اهمیتی برای تان دارد یا نه، در هر صورت باید به عنوان یک بازی نماینده حداقل یک بار واکینگ دد را تجربه و به انتها برسانید. بهتان اطمینان می دهم در صورت تجربه فصل اول بازی آنقدر هیجان زده می شوید که نمی توانید بیخیال باقی فصل ها شوید.

نام بازی: The Walking Dead: Telltale Definitive Series

تهیه نماینده: SkyBound Games/Telltale Games

سازنده: Telltale Games

سبک: ماجراجویی

پلتفرم: پلی استیشن 4، ایکس باکس وان، کامپیوتر

منبع: دیجیکالا مگ

به "دغدغه زنده ماندن" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "دغدغه زنده ماندن"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید